خداوندا! با تدبیر خود از تدبیرهای ناقصم بی نیازم فرما و از اختیار خود بهره مندم بساز. نیایش امام حسین علیه السلام در صحرای عرفات/آخرین بروزرسانی وبگاه:تابستان 1400
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

پدرم مرد دانایی بود
گه گداری پندم میداد
همیشه میگفت :
پسر جان مبادا با آبروی کسی بازی کنی
مبادا دختر مردم بشه چک نویس احساساتت
مبادا دختری رو دلبسته خودت کنی و فرداها نتونی جوابگو باشی

یک روز در جواب همه ی نصیحت هاش ، نیشخندی زدم و گفتم :
ای بابا ؛ دوره ی این حرفا گذشته
دخترای این دوره زمونه خودشون چراغ سبز میدن
خودشون دلشونه...
خودشون از خداشونه...
♥•٠·

پدرم تو چشمام نگاه کرد و گفت :
پسر جان زلـیـخـا زیاده ، تو " یـوسـف " باش...!!!

همین که این جمله رو شنیدم
مو به تنم سیخ شد
زبونم بند اومد
دیگه هیچ جوابی نداشتم که بدم
واقعا هم حق میگفت
همیشه زلـیـخـا زیاد بوده و هست ؛
اون منم که باید " یـوسـف " باشم.....



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , اخلاق و عرفان اسلامی , اخلاق عارفانه , ,
:: برچسب‌ها: یوسف , یوسف پیامبر , پاکدامنی یوسف , توصیه , پند پدر , همیشه زلیخا بوده و هست , احسان , نیکی , داستان حضرت یوسف , داستان کوتاه پیامبران , داستان , داستان کوتاه , داستان کوتاه اخلاقی , داستان کوتاه مذهبی , اندیشه و مذهب , وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی طه , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1635
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

شهید آیت الله دستغیب در کتاب "داستان های شگفت" خود این گونه می نویسد :
♥•٠·
« زن و شوهری برای زیارت امام حسین (علیه السلام) ساکن کربلا می شوند. روزی مرد وارد قصابی می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (علیه السلام) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن. ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد. صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است. مرد ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (علیه السلام) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (علیه السلام) ؟ زائر گفت چطور ؟ بله رفتم. قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (علیه السلام) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری به تو می گفتم. »
* یادآور می شوم که در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین (علیه السلام) بر آتش جهنم حرام است *
صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله ... صَلَّی اللهُ عَلَیکَ یا اَباعَبدِلله
وَ عَلی جَدِّکَ وَ اَبیک
وَ عَلی اُمِّکَ وَ اَخیک
وَ عَلی ذُریَّتک وَ بَنیک
وَ عَلی المُستَشهَدینَ فیک
وَ رَحمَتُ اللهِ وَ بَرَکاتُه



:: موضوعات مرتبط: توصیه های علما و بزرگان , حكايات پند آموز , ,
:: برچسب‌ها: داستان کوتاه مذهبی , داستان کوتاه امامان , داستان کوتاه زائر امام حسین , داستان های شگفت , ایت الله دستغیب , کتاب , کانون فرهنگی تبلیغی مردمی طه , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 2181
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان
تاریخ انتشار : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

حضرت یوسف از بالاى قصر جوانى را دید كه با لباسهاى مندرس از كنار قصر عبور مى كرد، جبرئیل به حضرت عرض كرد: این جوان را مى شناسى ؟
حضرت یوسف فرمود: نه .
جبرئیل فرمود: این همان طفلى است كه در گهواره به سخن آمد و نزد عزیز مصر به پاکدامنی و طهارت تو شهادت داد ..
حضرت یوسف فرمود: او را بر من حقى است ، پس دستور داد، جوان را آوردند و امر كرد او را لباسهاى فاخر پوشانیدند و انعام زیاد در حق او ارزانى فرمود...

با نگاه به این منظره جبرئیل به خنده آمد !
حضرت یوسف فرمود: آیا احسان ما كم بود كه به نظر تحقیر تبسم كردى !؟
جبرئیل عرض كرد. غرض از خنده من این است تو كه مخلوقى هستى در حق این جوان به واسطه یك شهادت بر حقى كه درباره تو در حال خردسالى و بى اختیاری داده بود این همه احسان كردى ،
پس پروردگار بزرگ در حق کسی که بر توحید و وحدانیت او گواهی داده ، چقدر احسان خواهد فرمود ...

┘◄ خزینة الجواهر مرحوم نهاوندى



:: موضوعات مرتبط: زندگی نامه , پيامبران , حكايات پند آموز , اخلاق و عرفان اسلامی , اخلاق کاربردی , ,
:: برچسب‌ها: یوسف , یوسف پیامبر , احسان , نیکی , داستان حضرت یوسف , داستان کوتاه پیامبران , داستان , داستان کوتاه , داستان کوتاه اخلاقی , داستان کوتاه مذهبی , اندیشه و مذهب , وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی طه , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1987
تاریخ انتشار : شنبه 25 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

گفتم :

"دکتر جان، جلسه رو می ذاریم همین جا، فقط هواش خیلی گرمه. این پنکه هم جواب نمی ده. ما صد، صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق...".

گفت

"ببین اگه می شه برای همه ی سنگرا کولر بذارید، بسم ا... آخریش هم اتاق من."



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , ,
:: برچسب‌ها: دکتر چمران , شهید چمران , شهید , شهادت , مردان بی ادعا , مرد , شهادت , راه خدا , جهاد , فی سبیل الله , وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی مردمی طه , کانون فرهنگی تبلیغی طه , کانون فرهنگی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1719
تاریخ انتشار : شنبه 25 مرداد 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

اولین روزه امام حسین(ع)

♥•٠·
اولین روزی كه امام حسین (ع) روزه گرفتند همه اهل بیت در كنار سفره جمع شدند :
پیامبر اكرم (ص) رو به امام حسین فرمودند: حسین جان عزیزم روزه ات را باز كن .
امام حسین فرمودند : جایزه من چه خواهد بود؟
پیامبر فرمودند : نصف محبتم را به كسانی كه تو را دوست دارند می بخشم .
حضرت علی (ع) فرمودند : پسرم حسین جان بفرما.
باز امام فرمودند : جایزه من چه خواهد بود ؟
حضرت علی فرمودند :نصف عبادتهایم برای كسانی كه عاشق تو هستند.
حضرت فاطمه (س) فرمودند :عزیز دلم افطار كن.
امام حسین پرسیدند : جایزه شما به من چیست؟
حضرت فرمودند: نصف عبادتهایم را به كسانی میبخشم كه بر تو گریه می كنند.
امام حسن (ع) فرمودند : برادر جان روزه ات را باز كن.
و امام همان سوال را پرسیدند.
حضرت پاسخ داد ند :من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت.
و در همین حال جبرئیل بر پیامبر نازل شد فرمود خدا میفرماید :
من از شماها مهربانتر هستیم و آنقدر آن كسانی را كه عاشق تو هستند را به بهشت میبرم تا تو راضی شوی
به نقل از منتهی الامال مرحوم شیخ عباس قمی
♥•٠·


:: موضوعات مرتبط: تحقيقات،مقالات , نهضت عاشورا , ماه مبارک رمضان , حكايات پند آموز , امام حسین(ع) , ,
:: برچسب‌ها: اولین روزه امام حسین , امام حسین , پیامبر اکرم , داستان کوتاه معصومین , داستان های جالب معصومین , داستان اولین روزه ی امام حسین , داستان اولین روزه امام حسین , کانون فرنگی تبلیغی طه , کانون فرهنگی طه , کانون طه ,
:: بازدید از این مطلب : 4732
تاریخ انتشار : چهار شنبه 11 تير 1389 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

حاتم اصم (ره) را پرسیدند : نماز چگونه میخوانی ؟
گفت : چون وقت نماز شود ،
وضوی ظاهر کنم و وضوی باطن ؛
ظاهر را به آب پاک می کنم و باطن را به توبه .
آنگاه به مسجد میروم
و با چشم دل مسجدالحرام را مشاهده میکنم
و مقام ابراهیم را در میان دو ابروی خود می نهم
و بهشت را بر سمت راست خود و دوزخ را در سمت چپ خود و صراط را زیر قدم خود
و ملک الموت را پشت سر خود می بینم
و دل را به خدا می سپارم .
آنگاه تکبیری می گویم
با تعظیم و قیامی با حرمت
و قرائتی با هیبت
و سجودی با تضرع
و رکوعی با تواضع
و جلوسی با حلم
و سلامی با شکر بگویم.


حلاوت نمازی زیبا و عاشقانه روزیتان انشاالله
التماس دعا



:: موضوعات مرتبط: احادیث , توصیه های علما و بزرگان , حدیث زندگی , حكايات پند آموز , اخلاق و عرفان اسلامی , اخلاق کاربردی , دانستنی ها , ,
:: برچسب‌ها: نماز , چگونه نماز بخوانیم , چگونه نماز خواندن حاتم اصم , نماز با طراوت , حلاوت نماز به چه چیزی است , وبگاه کانون فرهنگی تبلیغی مردمی طه ,
:: بازدید از این مطلب : 1930
تاریخ انتشار : شنبه 10 خرداد 1388 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

ﺷﺎﮔﺮﺩ: ﺍﺳﺘﺎﺩ ، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﻭ ﺑﺒﯿﻨﻢ !؟

ﺍﺳﺘﺎﺩ: ﺷﺐ ﯾﮏ ﻏﺬﺍﯼ ﺷﻮﺭ ﺑﺨﻮﺭ . ﺁﺏ ﻧﺨﻮﺭ ﻭ
ﺑﺨﻮﺍﺏ . ﺑﺒﯿﻦ ﭼﻪ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ .
ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺭﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ.
ﺷﺎﮔﺮﺩ: ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﺍﺋﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﺏ ﻣﯿﺪﯾﺪﻡ ! ﺧﻮﺍﺏ
ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺮ ﻟﺐ ﭼﺎﻫﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺁﺏ ﻣﯿﻨﻮﺷﻢ . ﮐﻨﺎﺭ ﻟﻮﻟﻪ
ﺁﺑﯽ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﻫﺴﺘﻢ ! ﺩﺭ ﺳﺎﺣﻞ
ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ .... ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻨﺎ ﺭﻭ ﺧﻮﺍﺏ
ﺩﯾﺪﻡ!
ﺍﺳﺘﺎﺩﺵ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺗﺸﻨﻪ ﺁﺏ ﺑﻮﺩﯼ ﺧﻮﺍﺏ ﺁﺏ
ﺩﯾﺪﯼ ؛ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺸﻮ .... ﺗﺎ ﺧﻮﺍﺏ ﺍﻣﺎﻡ
ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﯽ
 
 


:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , ,
:: برچسب‌ها: چطوری خواب امام زمان ببینیم , چگونه خواب امام زمان ببینیم , تشنه , امام زمان , پوستر , یا مهدی ,
:: بازدید از این مطلب : 2374
تاریخ انتشار : جمعه 21 فروردين 1393 | نظرات ()
تهیه و تدوین مطلب:گروه نویسندگان

زني از خانه بيرون آمد و سه پيرمرد را با ريش هاي بلند جلوي در ديد.
به آنها گفت: « من شما را نمي شناسم ولي فکر مي کنم گرسنه باشيد، بفرمائيد داخل تا چيزي براي خوردن به شما بدهم.»
آنها پرسيدند:« آيا شوهرتان خانه است؟»
زن گفت: « نه، او به دنبال کاري بيرون از خانه رفته.»
آنها گفتند: « پس ما نمي توانيم وارد شويم.»
عصر وقتي شوهر به خانه برگشت، زن ماجرا را براي او تعريف کرد.
شوهرش به او گفت: « برو به آنها بگو شوهرم آمده، بفرمائيد داخل.»
زن بيرون رفت و آنها را به خانه دعوت کرد. آنها گفتند: « ما با هم داخل خانه نمي شويم.»
زن با تعجب پرسيد: « چرا!؟» يکي از پيرمردها به ديگري اشاره کرد و گفت:« نام او ثروت است.» و به پيرمرد ديگر اشاره کرد و گفت:« نام او موفقيت است. و نام من عشق است، حالا انتخاب کنيد که کدام يک از ما وارد خانه شما شويم.»
زن پيش شوهرش برگشت و ماجرا را تعريف کرد. شوهر گفت:« چه خوب، ثروت را دعوت کنيم تا خانه مان پر از ثروت شود! » ولي همسرش مخالفت کرد و گفت:« چرا موفقيت را دعوت نکنيم؟»
عروس خانه که سخنان آنها را مي شنيد، پيشنهاد کرد:« بگذاريد عشق را دعوت کنيم تا خانه پر از عشق و محبت شود.»
مرد و زن هر دو موافقت کردند. زن بيرون رفت و گفت:« کدام يک از شما عشق است؟ او مهمان ماست.»
عشق بلند شد و ثروت و موفقيت هم بلند شدند و دنبال او راه افتادند. زن با تعجب پرسيد:« شما ديگر چرا مي آييد؟»
پيرمردها با هم گفتند:« اگر شما ثروت يا موفقيت را دعوت مي کرديد، بقيه نمي آمدند ولي هرجا که عشق است ثروت و موفقيت هم هست! »



:: موضوعات مرتبط: حكايات پند آموز , ,
:: برچسب‌ها: عشق , موفقیت , ثروت , راز موفقیت و ثروت , سبک زندگی , زن شوهر پیرمرد ,
:: بازدید از این مطلب : 2591
تاریخ انتشار : پنج شنبه 21 فروردين 1393 | نظرات ()

براي دانلود کليک کنيد
محتواي اين وبلاگ منطبق بر قوانين جمهوري اسلامي ايران مي باشد. اين وبگاه در سايت ساماندهي پايگاه هاي اينترنتي وزارت ارشاد ثبت شده است. اکثر مطالب وبلاگ داراي منبع از کتب اسلامي و يا سايت هاي ارزشي و مفيد ديني است و کپي برداري از مطالب وبگاه فقط با ذکر منبع بلا مانع است